پرسان
ثبت نام
راهنما
دانلود اپلیکیشن
نگارش نهم -
بازگشت
سوال واضح !
amir ali
نگارش نهم
.
میشه یه انشا بگین
جواب ها
جواب معرکه
ᶠᵃᵗᵉᵐᵉʰ
نگارش نهم
تاجججج😊 از هوش مصنوعی هست *** من یک صندلی هستم. نه یک صندلی سلطنتی با روکشهای مخملی و پایههای طلایی، بلکه یک صندلی ساده، چوبی و معمولی. سالهاست که در این گوشه از اتاق نشستهام، شاهد گذر زمان و اتفاقات بیشماری بودهام. اولین خاطرهام برمیگرده به روزی که تازه ساخته شده بودم. بوی چوب تازه و رنگ جلا خوردهام هنوز در خاطرم مانده. اون روزها خیلی نو و براق بودم، انگار تازه از خواب بیدار شده باشم. یادم میاد که یه آقایی با دقت من رو سمباده کشید و بهم شکل داد. بعد من رو به این اتاق آوردن و گذاشتن کنار دیوار. روزهای اول خیلی ساکت و تنها بودم. فقط صدای رفت و آمد آدمها رو میشنیدم و به نور خورشیدی که از پنجره میتابید نگاه میکردم. اما کم کم، آدما با من دوست شدند. بچهها روی من بالا و پایین پریدن و کلی بازی کردن. دختری با مدادهای رنگی روی من نقاشی میکشید. آقایی موقع خوندن کتاب روی من مینشست. من شاهد گریههای بیصدا و خندههای از ته دل بودم. شاهد بحثهای جدی و حرفهای عاشقانه. شاهد لحظههای غم و شادی. من یک صندلی ساکت بودم، ولی در عین حال، عضوی از این خانواده. گاهی دلم میگرفت که نمیتونم حرف بزنم و نظر بدم. دلم میخواست به کسی که ناراحت بود بگم 'ناراحت نباش، همه چیز درست میشه' یا کسی که خوشحال بود رو در شادیاش شریک بشم. ولی من فقط یک صندلی هستم. باید فقط بشینم و تماشا کنم. با گذشت زمان، رنگ و روی من هم کمی کهنه شده. خط و خشهایی روی تنم افتاده. اما این خط و خشها، مثل چین و چروکهای صورت آدمها، نشون دهنده خاطرات و روزهاییه که با اونها گذروندم. من دیگه فقط یک صندلی چوبی نیستم، من بخشی از این خونه و بخشی از زندگی این آدمها هستم. هنوز هم هر روز صبح که خورشید طلوع میکنه، منتظر میمونم تا یه نفر روی من بشینه و روزش رو با من شروع کنه. امیدوارم سالهای زیادی این گوشه از اتاق باشم و شاهد زندگی باشم. چون من یک صندلی هستم، یک شاهد خاموش با هزاران داستان ناگفته. ***
جواب معرکه
دلتنگ حرم🌱
نگارش نهم
فریاد سکوتش؛گوش شنوایان ناشنوارا؛پر از خالی میسازد و گوش ناشنوایان شنوارا؛خالی از پر!... آن فریاد بیصدا؛که مرده ی زنده را باران بی اشک میشود و زنده ی مرده را،اشک بی باران:) حضور بی حضورت برایش درد شد زجر شد بر وجود خاکی اش زخم شد...اینک دگر فریاد بیصدایش بانگ شده است...رفتنت همدم آرام بی قرار شده است... بی اشک باران بارید؛بی هوا نفس می کشد دیگر...زنده مرده شد از همانجا که میان جمعیتی که حضور بی حضور داشتند؛تنها شد؛از رفتنت:)... اشک بر وجودش چنگ می زند...باران سکوتش را رنگ می زند...او رفتنت را فریاد میزند اما تو؛اکنون گرمابخش سردی خاک شده ای!... ببین این یه حالت مجریی داره انگار ینفر داره ینفر دیگه رو نقل میکنه نمیدونم خوب باشه یا نه
جواب معرکه
Hasti
نگارش نهم
**انشای من از زبان یک گوشی موبایل** سلام! من یک گوشی موبایل هستم. هر روز با من زندگی میکنید و من همیشه در کنار شما هستم. من میتوانم به شما کمک کنم تا با دوستان و خانوادهتان در ارتباط باشید، عکسهای زیبا بگیرید و حتی به موسیقی گوش دهید. هر بار که شما من را روشن میکنید، احساس میکنم که یک دنیای جدید برای شما باز میشود. من میتوانم به شما اطلاعاتی دربارهی هر چیزی که میخواهید بدهم. از اخبار روز گرفته تا دستور پخت غذا! گاهی اوقات، وقتی شما در حال بازی کردن یا تماشای فیلم هستید، من احساس میکنم که بهترین دوست شما هستم. اما یادتان باشد که من هم نیاز به استراحت دارم! وقتی باتریام کم میشود، باید به من فرصت بدهید تا شارژ شوم. من همیشه در تلاش هستم تا بهترین خدمات را به شما ارائه دهم و امیدوارم که زندگیتان را کمی راحتتر و شادتر کنم. پس بیایید با هم لحظات خوبی را تجربه کنیم!
سوالات مشابه
لیست سوالات مشابه